سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر در مورد مادر در سایت پارسی زی

شعر در مورد مادر در سایت پارسی زی

شعر در مورد مادر , شعر در مورد مادر فوت شده , شعر در مورد مادر از دست رفته

مادر یکی از زیباترین واژه ها برای هر کسی است.کلماتی مانند عشق و زندگی در مادر معنی می شود.در ان مطلب از پارسی زی سعی کرده ایم اشعار زیبا در مورد مادر را برای شما جمع آوری نماییم.

اشعار زیبا در مورد مادر

شعر در مورد مادر

مادر ای والاترین رویای عشق

مادر ای دلواپس فردای عشق

مادر ای غمخوار بی‌همتای من

اولین و آخرین معنای عشق

زندگی بی تو سراسر محنت است

زیر پای توست تنها جای عشق

مادر ای چشم و چراغ زندگی

قلب رنجور تو شد دریای زندگی

تکیه‌گاه خستگی‌هایم توئی

مادر ای تنهاترین ماوای عشق

یاد تو آرام می‌سازد مرا

از تو آهنگی گرفته نای عشق

صوت لالائی تو اعجاز کرد

مادر ای پیغمبر زیبای عشق

ماه من پشت و پناه من توئی

جان من ای گوهر یکتای عشق

دوستت دارم تو را دیوانه‌وار

از تو احیاء شد چنین دنیای عشق

ای انیس لحظه‌های بی کسی

در دلم برپا شده غوغای عشق

تشنه آغوش گرم تو منم

من که مجنونم توئی لیلای عشق

………………………………………………..

دامن مادر، نخست آموزگار کودک است

طفل دانشور، کجا پرورده نادان مادری

………………………………………………..

ای دل نگران که چشم‌هایت بر در

شرمنده که امروز به یادت کمتر

جز رنج چه بود سهمت از این همه عشق

مظلوم‌ترین عاشق دنیا! مادر!

شعر از میلاد عرفان پور

………………………………………………..

مادر منشین چشم به ره برگذر امشب

بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم

آسوده بیارام و مکن فکر پسر را

بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم

نصرت رحمانی

………………………………………………..

شعر در مورد مادر فوت شده

تو از قبله من گرفتی خدارو

کجایی بیینی یه شب حال مارو

………………………………………………..

یکی می‌آید یکی می‌رود و این قانون بقای زندگیست

اما تو که رفتی هیچ کس نیامد

انگار قانون بقا هم پوچ است وقتی تو نیستی.

………………………………………………..

در دو چشم تو خدا جا دارد

عشق با چشم تو معنا دارد

مادرم چشمه ی احساس تویی

عطر خوشبوی گل یاس تویی

………………………………………………..

رمز من و عشق، نام زیبایت بود

جنت، فرشی به زیر پاهایت بود

روزی که تو را شناخت ناباوری ام

حیف که زندگی منهایت بود

………………………………………………..

شعر در مورد پدر و مادر

مادر مثل مدادیست

که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه

و پدر مثل خودکاریست

که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم تغییری در ظاهرش احساس نمیشه

چون از درون خالی میشه ، فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه

………………………………………………..

اگر مهری به دل دارم ، اگرعشقی به سر دارم

یقینا مــادرم داده و یـا ارث از پــدر دارم

………………………………………………..

چو مـادر یاورم باشد ، پـدر باشد دعـا گویم

نه از بیـگانه بـاکـم هست ، نه پـروا از خـطـر دارم

………………………………………………..

اگـر عشق پـدر ورزم ، وگــر مـادر نیـازارم

بـدون شـک در ایـن وادی خـدا را در نـظر دارم

………………………………………………..

شعر در مورد مادر بزرگ

مادربزرگ

گم کرده ام در هیاهوی شهر

آن نظر بند سبز را

که در کودکی بسته بودی به بازوی من

در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق

خمره دلم

بر ایوان سنگ و سنگ شکست

دستم به دست دوست ماند

پایم به پای راه رفت

من چشم خورده ام

من چشم خورده ام

من تکه تکه از دست رفته ام

در روز روز زندگانیم

بی تو

نه بوی خک نجاتم داد

نه شمارش ستاره ها تسکینم

چرا صدایم کردی

چرا ؟

سراسیمه و مشتاق

سی سال بیهوده در انتظار تو ماندم و نیامدی

نشان به آن نشان

که دو هزار سال از میلاد مسیح می گذشت

و عصر

عصر والیوم بود

و فلسفه بود

و ساندویچ دل وجگرده دقیقه سکوت به احترام دوستان و نیکانم

غژ و غژ گهواره های کهنه و جرینگ جرینگ زنگوله ها

دوست خوب من

وقتی مادری بمیرد قسمتی از فرزندانش را با خود زیر گل خواهد برد

ما باید مادرانمان را دوست بداریم

وقتی اخم می کنند و بی دلیل وسایل خانه را به هم می ریزند

ما باید بدویم دستشان را بگیریم

تا مبادا که خدای نکرده تب کرده باشند

ماباید پدرانمان را دوست بداریم

برایشان دمپایی مرغوب بخریم

و وقتی دیدیم به نقطه ای خیره مانده اند برایشان یک استکان چای بریزیم

پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را

ما باید دوست بداریم

شعر از مرحوم حسین پناهی

………………………………………………..

مادر بزرگ قسم به تو که تویی نور کردگار

یزدان تو را ز نور وفا آفریده است

نازم به آن شکوه و به آن عزت و مقام

جنت به زیر پای تو خوش آرمیده است

………………………………………………..

کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود

درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد

سایه اش را می گویم

همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود

مادربزرگ یادت هست ؟

دلم همیشه برای قصه های شیرینت تنگ میشد

حالِ تو هم بد می شد اگر حالِ دلم بد می شد

بهار که می آمد ، حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد

اصلا تمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع میشد

مادربزرگ یادت هست ؟

با خندیدنت چینیِ شکسته ی دلم بند میشد

دستِ خودم نبود ؛ می مردم اگر یک مو از سرت کم میشد

بهار که می آمد می گفتی : دختری زیبا درونِ کوچه ها قدم می زند

بهار را می گفتی …

وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند !

یادت هست ؟